شعبان فرا می رسید، همه خودشان را برای جشن های اعیاد مذکور آماده می کردند تا در نهم ربیع الاول و نیمه ی شعبان، به اوج جشن و سرور و شادمانی خودشان برسند. ما هم به تبع جامه ای که در آن زندگی می کردیم، منتظر بودیم که این روزها فرا برسد تا همرنگ و هم صدا با دیگر محبّان اهل بیت(علیهم السلام)، کوچه ها را چراغانی کنیم، حجله ی امام زمان برپا کنیم، در جشن هایی که مولودی خوانده می شد شرکت کنیم و شاد باشیم از اینکه در جشن تولد و آغاز امامت اماممان شرکت کرده ایم.
در سال های اخیر به خاطر رغبت فراوان و احساس مسئولیت نسبت به اینکه من هم باید برای امامم کاری انجام بدهم و دستی بر آتش داشته باشم، با چند نفر از دوستانم در هیئت متوسلین به حضرت فاطمۀ الزهرا (سلام الله علیها) هر سال در حیاط مسجد جامع حجله ی امام زمان برپا می کردیم، برای طرح سیصد و سیزده هزار صلوات ثبت نام می کردیم، اطراف مسجد را آزین بندی می کردیم و برای شب میلاد و آغاز امامت ، سخنران و مداح دعوت می کردیم. در پایان مراسم هم به همه شربت و شیرینی تعارف می کردیم و می گفتیم الحمدلله که امسال هم جشن با شکوهی برپا شد و به اصطلاح در حریم اهل بیت (علیهم السلام) آبروداری کردیم.
اما آخرین سالی که در چنین حال و هوایی سیر می کردم ، بعد از اینکه با کمک دوستان، وسایل را جمع و جور کردیم، اصلاً درون خودم احساس شادی و رضایت نمی کردم و مدام یک نهیب درونی آزارم می داد. احساس می کردم تنها راهی که می تواند نجاتم دهد، تفکر و تعقل پیرامون این موضوع است که آیا آنچه را که انجام داده ایم مورد رضایت و خواست امام(علیه السلام) بوده است؟ با خودم فکر کردم که اگر امام روی این برنامه ها نظر دارند، چرا حتی اختلافات بین دوستان برطرف نشد؟ چرا مردمی که هر سال در این جشن شرکت می کردند، قبل و بعد از این برنامه ها هیچ تغییری نکردند؟ اگر به قائم آل محمد(صلی الله علیه وآله) می پرداختند، چرا هیچ قیامی درون وجودشان به پا نشد؟ چرا در این مدت هیچ تحولی در من ایجاد نشد و اگر نسبت به سال گذشته ام بدتر نشده باشم، بهتر نشده ام؟ چرا هنوز رفتارهایم تغییر نکرده است؟ چرا عطش ظهور مولایم هر لحظه درون وجودم شعله نمی کشد؟ و چندین چرایی دیگر... .